معنی باعث و محرک

حل جدول

باعث و محرک

سلسله جنبان

لغت نامه دهخدا

محرک

محرک. [م ُ ح َرْ رِ] (ع ص) جنباننده و حرکت دهنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر متحرکی را محرکی هست و محرک هم یا بالذات است و یا بالعرض. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- محرک اول، ذات حق تعالی:
کیست مر این قبه را محرک اول
چیست از این کار کرد بهره و حاصل.
ناصرخسرو.
- محرک سرمدی، ذات حق تعالی.
|| برانگیزاننده و ترغیب کننده. (ناظم الاطباء). وادارنده. برآغالاننده. || به هیجان آورنده. (ناظم الاطباء). || مقابل مخدر. تحریک کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا). || ماده ٔ تحریک کننده، چون فسفر و ذراریح. (یادداشت مرحوم دهخدا).

محرک. [م َ رَ] (ع اِ) بن گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

محرک. [م ُ ح َرْ رَ] (ع ص) تحریک شده. برانگیخته شده. || هر کلمه که دارای دو فتحه و یا زیادتر باشد. (ناظم الاطباء).


باعث

باعث. [ع ِ] (اِخ) (جفر...) جفر باعث در سرزمین بکربن وائل و منسوب به باعث بن حنظلهبن هانی الشیبانی است. (از معجم البلدان).

باعث. [ع ِ] (ع اِ) جهت. شوند. (ناظم الاطباء). داعی. انگیزه. علت. جهت. غرض. موجب. (المنجد). مجازاً سبب. (آنندراج). ج، بَواعِث: حرام است بر من آنگه برگردد همه ٔ آن یا بعضی از آن به ملکیت من به حیلتی از حیلتها یا باعثی از باعثها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). نزدیکی میجوید بخدا به آنچه باعث نزدیکی است. (همان کتاب 212). ممکن است که سکرت سلطنت او را بر این باعث باشد. (کلیله و دمنه). و بر اتباع فرایض و سنن و اقتفاء آثار سداد و رشاد محرض و باعثی نه باز با سر الحاد و بی دیانتی رفتند. (جهانگشای جوینی).
بخت ز آغوش من انگیخته
همچو صدف باعث ویرانیم.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
|| برانگیزنده. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (آنندراج). محرض: چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید آنگه دیگران را بر آن باعث باید بود. (کلیله و دمنه). || فرستنده. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). بعث به، ای ارسله مع غیره، فرستاد او را با دیگری. (از اقرب الموارد). || ایجادکننده. پدیدآورنده. || مصنف. (ناظم الاطباء). || کس. پناه:
کس نیست باعث من خواهم که بی تکلف
در خدمت تو یابم از خدمت تو باعث.
علی خراسانی (از آنندراج).
- باعث و بانی، حامی. پناه. کس. (یادداشت مؤلف).
- بی باعث و بانی، بیکس: دختری بی باعث و بانی. (یادداشت مؤلف).
|| (اِخ) یکی از نامهای خدای تعالی: و هوالذی یبعث الخلق، ای یحییهم بعدالموت. برانگیزنده ٔ مردگان. فرستنده ٔ رسولان. (مهذب الاسماء). یکی ازنامهای ایزد تبارک و تعالی (ناظم الاطباء).
- باعث لیل و نهار، کنایه از حق سبحانه تعالی. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- || مجازاً، آفتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء).

فارسی به عربی

محرک

حافز، دافع، سائق، عاطفی، مثیر، محرک، منبه

عربی به فارسی

محرک

موتور , ماشین , محرک , پیشنهاد دهنده , پیشنهاد کننده , تکان دهنده , انگیزه

مترادف و متضاد زبان فارسی

محرک

انگیزه، باعث، جنباننده، تحریک‌کننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق، مسبب، واسطه، وسیله، مبهی، اغواگر، وسوسه‌گر


باعث

انگیزه، سبب، علت، محرک، موجب، مورث، وسیله، بانی، مسبب، برانگیزاننده

فرهنگ فارسی هوشیار

محرک

تحریک شده، برانگیخته شده بن گردن بر انگیخته جنباک راننیتار هنگختار مو (اوستایی بهروز) مو تار انگیختار جنباننده پس یقین در عقل هر داننده هست ‎- این که با جنبنده جنباننده هست (مولانا) سر کلاوه (گویش افغانی) (اسم) بن گردن. (اسم) تحریک شده برانگیخته جمع: محرکین. (اسم) تحریک کننده برانگیزاننده ورغلاننده جمع: محرکین. یا محرک اول. ذات حق تعالی. یا محرک سرمدی. ذات حق تعالی.

فرهنگ عمید

محرک

تحریک‌کننده،
(صفت) ایجادکنندۀ حساسیت،
(صفت) [قدیمی] به‌حرکت درآورنده، جنباننده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

محرک

رانه، جنباننده، انگیزه

کلمات بیگانه به فارسی

محرک

جنباننده

فارسی به آلمانی

محرک

Autofahrer (m), Fahrer (m), Treiber (m), Motor (m)

معادل ابجد

باعث و محرک

847

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری